آشنایی با “مداح شهید” ایوب رضایی؛ شهیدی که توسط امام حسین (ع) احضار شد + فیلم – اخبار فرهنگ حماسه و مقاومت – اخبار فرهنگی تسنیم


به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم ، ماه محرم ماه عزاداری شهادت سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و نه تنها شیعیان بلکه همه آزادگان است. جهان در این فاجعه عزادار هستند.

رزمندگان دفاع مقدس نیز از این امر مستثنی نبودند و همزمان با ایام محرم ، به یاد مصیبت اهل بیت علیهم السلام مراسم عزاداری و روضه خوانی برپا کردند. چه در میدان نبرد ، چه در میان دشمن و چه در زمان اسارت ، آنها هرگز یاد و خاطره محرم و عاشورا را فراموش نمی کنند و با وجود خفگی ها و مشکلات فراوانی که بعثی ها با آن روبرو بودند ، با شرایط و اقدامات خاصی عزاداری می کردند.

اکنون ، همزمان با ایام محرم ، تصمیم گرفته ایم درباره ای بنویسیم زندگی شهدای مدافع حرم دفاع مقدس انتشار. متن این گزارش را بخوانید:

* شهید ایوب رضایی بصیر؛ از عشق به امام خمینی گرفته تا تلاش برای تشکیل هیئت

وی در هفدهم اسفندماه سال 1344 شمسی در خانواده ای مذهبی و مومن در شهر تبریز به دنیا آمد. نام او را “ایوب” گذاشتند. خانواده او از نظر اقتصادی متوسط ​​بودند. او دنیای کودکی خود را با بازی های کودکانه سپری کرد. تکمیل دوره ابتدایی تا پایان دبیرستان در مدرسه سردار ملی با نمرات عالی. فعالیتها در مسجد “آیت الله انگجی” از ابتدای انقلاب آغاز شد و طولی نکشید که وی به عضویت فعال مسجد درآمد.

او همراه سایر افراد در اولین راهپیمایی های انقلاب شرکت کرد. او از نوجوانی برای اولین بار نماز جماعت ارزش قائل بود و از روزه گرفتن در ماه مبارک رمضان و روزه های توصیه شده در زمانهای دیگر لذت می برد. عشق به اهل بیت (علیهم السلام) در تمام وجودش می سوخت ، به همین دلیل است که ذکر مصیبت اهل بیت (علیهم السلام) استعداد درونی او را شکوفا کرد.

ایوب در نمازهای کمیل ، توسل و زیارت عاشورا شرکت کرد. یکی از بانیان مجلس ، دعای توسل در مسجد آیت الله انگجی است. علاقه زیاد وی به رهبر کبیر انقلاب ، امام خمینی (ره) باعث شد تا هنگام پخش سخنرانی هایش در رادیو ، پای تلویزیون بنشیند و به آنها گوش دهد. وی تمام تلاش خود را برای اعمال و عمل به فرمایشات رهبر معظم انقلاب به کار می گیرد.

* صدای گرمی که خریدار پیدا کرد

وقتی ایوب شنید که امام خمینی (ره) رفتن به جبهه را واجب اعلام کرد. وی در آموزش نظامی ثبت نام کرد و پس از گذراندن دوره مقدماتی عازم جبهه شد.

شهید “نادر غفاری” یکی از کسانی بود که حق معلمی داشت. ایوب پس از حضور در جبهه در گردان امام حسین (ع) در لشکر عاشورا سازماندهی شد. طولی نکشید که صدای گرم او خریداران زیادی را در گردان پیدا کرد. او از جمله کسانی بود که نزد سردار شهید اصغر قصاب عبداللهی فرمانده گردان امام حسین (ع) جایگاه ویژه ای پیدا کرد. شهید قصابی که عاشق اهل بیت بود برای عزادار آن احترام خاصی قائل بود.

در عملیات بدر در جزیره مجنون ، ایوب به خوبی درخشید و در همان عملیات بر اثر موج انفجار مجروح شد. به همین دلیل برای مداوا به بیمارستان شیراز منتقل شد. خانواده ایوب با شنیدن خبر مجروحیت فرزندشان از شهید نادر غفاری خواستند تا آنها را به سمت فرزندشان راهنمایی کند. شهید غفاری هرچقدر اصرار دارد که پس از اعزام به بیمارستان تبریز منتظر بماند و وی را ملاقات کند ، اما نمی پذیرند که شهید غفاری با تهیه بلیط هواپیما والدین خود را به بیمارستان خاتم الانبیاء شیراز اعزام کند.

پس از رسیدن به بیمارستان ، والدین ایوب متوجه شدند که ایوب به بیمارستان شهید چمران منتقل شده است. آنها با نگرانی به بیمارستان می روند. وضعیت عمومی ایوب رضایت بخش نیست و با نظر پزشکان به بخش روانپزشکی بیمارستان منتقل می شود.

بستری شدن او با بیمارانی که وضعیت روحی خوبی نداشتند و اکثر آنها دست و پای خود را به تخت زنجیر زده بودند. او را ناراحت کرد.

* عزت اسلام را فدا می کنم

پدر بزرگوارش خاطراتی را از روزهایی که در بیمارستان بستری است ، بازگو می کند و می گوید ایوب وقتی این را گفت هوس هوس کبد کرد. خیلی خوشحال بودم که سریع به مرکز شهر رسیدم. هیچ جا بلد نبودم. دنبال قصاب بودم ، همیشه با خودم می گفتم خدا کمکم کن دست خالی برنگردم. متوجه بیماری کبد شدم. با خوشحالی مقداری جگر خریدم و به بیمارستان برگشتم. ایوب جگرها را برداشت و لقمه ای در دهانش گذاشت و گفت: “به نام خدا”. همه منتظر بودیم و نگران بودیم که او همه را مانند گذشته در دو روز گذشته نخورد.

جگر خورد و خدا را شکر ناراحت نشد ، مطمئن شدیم حالش خوب می شود. ما پزشکان را متقاعد کردیم که ما را به تبریز منتقل کنند. بلیط هواپیما را تهیه کردیم و با ایوب به تبریز برگشتیم تا مدتی در خانه استراحت کنیم. در طول بستری شدن بستگان و دوستان به ویژه بچه های مسجد آیت الله انگجی به ملاقات وی آمدند. او چند روز در خانه ماند ؛ بنابراین تصمیم گرفت به جبهه بازگردد. هر چه اصرار کردم فعلاً با این وضعیت نروم ، او قبول نکرد. با منطق و ادبیات او ، خانواده او از رفتن او راضی بودند. وی گفت: “دشمن به کشور حمله می کند ، اگر ما آن را متوقف نکنیم ، عزت مسلمانان خدشه دار می شود ، بنابراین من باید بروم.”

* طرفدارانی که دوست داشتند کتاب دیگری بخوانند

پس از مدتی دوری از جبهه ، ایوب به گردان امام حسین (ع) بازگشت و همرزمانش را خوشحال کرد. نوحه های ایوب که عاشق اهل بیت بودند ، سبک خاص خود را داشتند. عزاداری که خودش می خواند اشک می ریزد و قلبش را می زند ، از دل می خواند و آن را بر قلب خود می گذارد.

کرم لی سان گوزل آدون کرم نما حسین جان.
بو شیعه انقلابی لر ، سنت فرادی حسین جان.

ایوب به سایر عزاداران به ویژه شهیدان “محمدرضا باسر” و “شهید خلیل نوبری” احترام ویژه ای قائل بود. آنها نیز او را دوست داشتند. فخرفروشی ، غرور ، افتخار در گردان معنی نداشت. همه دوست داشتند شخص دیگری بخواند تا او گریه کند.

شهید ، مداحی ، دفاع مقدس ، امام حسین (ع) ، * اشک هایی که منجر به شهادت شد

قبل از عملیات والفجر 8 ، اشتیاق خاصی در حضور ایوب و دوستانش وجود داشت. عزاداری گردان امام حسین (ع) در بین سپاه عاشورا تأثیر ویژه ای داشت. گردان های دیگر برای شرکت در ضرب و شتم به مقر گردان رفته بودند. در بین آنها همه جابز عاشقانه می خواندند و اشک های صادقانه می ریختند.

عشق و شهادت در همه آنها مشهود بود. همه آنها معتقد بودند که ما پیروز خواهیم شد یا شهید ، که در هر دو صورت پیروزی است. غواصان گردان حضرت سیدالشهدا (ع) و حضرت علی اصغر (ع) خط را شکستند و از رودخانه وحشی اروند عبور کردند. در زیر باران آتش ، رزمندگان گردان امام حسین (ع) با قایق ها به خط دشمن حمله کردند. پس از نبردی سخت به جاده فاو البحار رسیدند.

ایوب در عملیات و در سالروز پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال 1985 ، به آرزوی دیرینه خود یعنی شهادت دست یافت.

پیکر مطهر ایوب به همراه پیکر عموزاده های شهیدش به منزل شهید آورده شد. در ابتدا پدرش در کنار پسر خواهرش ایستاد و پس از دیدار از آن چهره پاک و دعوت حضار به صبر ، روی تخت پسر محبوبش نشست. فاتحه خواند و لبهایش را روی صورت گذاشت و آن را بوسید و زیر لب گفت: “پسرم ، به آرزوی خود رسیدی. خوش به حال تو”.

با نگاه دقیق تر به چهره کودک ، متوجه کبودی صورت وی در اثر بمباران شیمیایی شد. انگار کودکی روی صورت مهره های مروارید سفید نشسته بود. همانطور که گفت ، خوابی را که چند روز پیش دیده بود به یاد آورد که شهید شده بود و خطاب به پدرش گفت: پدر جان ، من تا زمانی که بخواهم شهید نمی شوم.

پیکر خونین حبیب در گلزار شهدای وادی رحمت تبریز به خاک سپرده شد.

* برشی از وصیت نامه شهید ایوب رضایی بصیر

مادر و پدرم به معراج می روند ، هر لحظه که می گذرد ، لحظه هایم خون می طلبد و بوی دیدار حسین را حس می کنم. به نظر می رسد شور حسینی در قلب من ریشه دوانده و مرا به سرزمین و نظر خود دعوت می کند. هر لحظه که به عملیات نزدیک می شویم ، با چه روحیه بزرگی ، یعنی با عشق به خدا ، عشق به حسین و عشق به ملاقات با خدا ، قلب ما با شور و شوق دیگری می تپد.

ای کافران و منافقین بدانید که اگر مرا شهید کنید ، نام مبارک حسین و خمینی از هر قطره خون پاک من خوانده می شود.

به همه آشنایان خود بگویید همیشه با جان خود جهاد کنند و در راه خدا جهاد کنند. گناه نکنید و هدف شما خداست و اعمال و اعمال شما فقط برای رضایت حق تعالی است. در هر صورت ، خدا با شما باشد و بدانید که من نمرده ام و شهادت مرگ نیست ، خود قیامت است ، ضرر نیست ، رسیدن به هدف است و معامله با خداست.

ای امام ، چه قطره کوچکی از خون ما در راه توست. خدا را شکر می کنم که در راه تو شهید شدم و راهی را طی کردم که تنها لذت شما بود.

انتهای پیام /

دیدگاهتان را بنویسید